مانيماني، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
ترمه و ترانهترمه و ترانه، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

من و بابا و ماني

تولد زنبوری

آش دندون سری مانی جون ...

سلام .... می دونم یه هفته هست هیچی ننوشتم .... اصلاً فرصت نداشتم ...... مانی جونم قربونت برم این دندون در آوردنت خودش حکایتی داره ..... مامانی خیلی خوشحاله که مرواریدات دونه دونه در می یاد اما از درد کشیدنت خیلی ناراحته عزیزم .... مروارید دوم هم در اومد .... به سلامتی ..... توی این هفته آش دندون سری مانی جون رو پختیم جای همه خالی ........ اینم سفره آش دندون سری مانی جون ...... این لباس خوشگلو خاله مریم واسه دندون سری مانی جون آورد خاله مهتاب و عمو حسین هم یه تاب خوشگل واسه مانی جونم آوردن .... دستشون درد نکنه ..... این کلاه خوشگلم زندایی اعظم واسه مانی جونم بافته ..... اینم دایی مهدی که بلاخره برگشت ایران و تو رو تو بغ...
29 دی 1390

اولین مروارید ....

سلام به همه ...... ممنون که نگران مانی جونم بودید ..... خدا رو شکر مانی جونم بهتر شده ...... یه خبر جدید ...... یه خبر جدید ........ اولین مروارید مانی جونم در تاریخ 1٩/1٠/٩٠ بیرون اومد ..... خوش اومد .... امیدوارم همه مرواریداش سالم باشن ...... قربون مانی خوشگلم بشم چند شب بود بد می خوابیدی و نمی ذاشتی منم بخوابم .... الهی بمیرم برات بعد از واکسن 6 ماهگیت و رفتن به مهد خیلی مریض شدی عزیزم و خیلی اذیت شدی قربونت برم ..... قراره واسه مانی جونم این پنجشنبه آش دندون سری بپزیم و جشن بگیریم ..... عزیزم قربونت برم الان رفتی مهد و دلم واست تنگ شده .... گاهی اوقات بوی تنت رو حس می کنم و دلم بیشتر تنگ می شه ..... عزیز...
21 دی 1390

ماني جونم هنوز مريضه ....

سلام ..... ماني جونم هنوز مريضه ...... ديروز عصر دوباره مجبورشدم ماني جونم رو ببرم دكتر ...... خيلي خيلي از اين كه عزيزم مريض شدي ناراحتم ..... امروز صبح مهد نبردمت و منتظر شدم تا بابايي بياد و بعد اومدم اداره ...... عزيزم دعا مي كنم كه زود زود زود خوب بشي عزيزم ..... دل ماماني واست تنگ شده ...... البته همكاراي ماماني هم ناراحتت هستند و دعا مي كنن زود خوب بشي .... خيلي از اينكه ازت دورم عذاب وجدان دارم ..... مراقب خودت باش .... ...
13 دی 1390

ماني جونم مريض شد ....

سلام ..... ماني جونم دو روز پيش واكسن 6 ماهگي شو زد و خيلي درد داشت .... وقتي رفتيم خونه تب كرد و قطره استامينفون خورد .... فردا صبح رفت مهد وقتي از مهد آوردمت خوبه خوب بودي خوشحال ..... اما وقتي رفتيم خونه از غروب شروع كردي به برگردون شير ..... شب كه ديگه حالت خيلي بدتر شد بردمت دكتر اورژانس از اونجايي كه بابايي اورژانس جاده اي رفته و تو شهر نيست همكار بابايي اومد......  دكتر گفت كه چيزي نيست و دارو نوشت ..... ديروز مهد نفرستادمت و مرخصي گرفتم .... موقع ظهر تو ماشين حالت بهم خورد .... و من و بابايي برديمت پيش دكترت ..... دارو داد و داري مصرف مي كني ... امروز پيش بابايي هستي و الان كه به بابايي زنگ زدم بابايي گفت ...
8 دی 1390

ماني جونم 6 ماهه شد ....

سلام ماني جونم شش ماهه شد ...... ماني ديروز واكسن زد و من هم روز اول كاريم بود خيلي دل كندن از ماني جونم سخته همش به ماني فكر مي كنم ..... اميدوارم تو مهد كودك به ماني خوش بگذره .... اين دو روز كه آزمايشي بود ماني جونم خوشحال بود اميدوارم هميشه شاد باشه ...... قربونت برم الان كه دارم مي نويسم واقعاً دلم برات تنگ شده عزيزم ..... مي بوسمت ...... عكس هاي ماني روي تختش در 6 ماهگي ...... فداي اون قد بلندت .... كي اندازه تختت مي شي ....   ...
6 دی 1390
1